آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

هفته 33

.. هفته ٣٣ وزنت حدود ٢كيلو شده قدت از اين هفته مامان بيشتر غلت زدنتو حسًكدره تا لگد زدنتو و گاهي وقتا خيلي شديده و مامان يه جورايي دردش مياد شكم مامان بزرگتر شده و ني ني كوچولوي مامان كه تو باشي سنگين تر شدي طوري كه نشستن و پا شدن براش سخت شده و همينطور اون پاهاي كوچولوت الان جاي معده ي منه و معدم بالاتر رفته و به سينه نزديكتر شده براي همين وقتي مامان سير ميشه احساس نفس تنگي ميكنه و حتي بعضي وقتا موقع نشستن اين حسو داره  هفته ي گذشته كه مامان از اصفهان مهمون داشت و مامان مهري اشپزي كرد نمك خوردنش كمي بيشتر از قبل شده بود و براي همين دستا و خصوصا پاهام بيشتر از حد معمولورم کرده بود و طوري كه كفشام ديگه اندازم نبود و خلاصه کم...
26 آذر 1390

بدون عنوان

.. ديروز رفتيم دكتر و صدای قلبتو شنیدیم و مثل هر بار و دکترم وزن و فشارمو گرفت و همینطور من و بابایی ازش سوالاتمونو پرسیدیم و خلاصه دکتر از این همه شوق و ذوق ما به وجد اومده بود ...
26 آذر 1390

بدون عنوان

از ديروز كه ٧اذر بود وارد ماه ٩شدم دكتر شنبه وزن ٦٨ فشار١٢ برام ازمايش مجدد نوشت.بچه ها امشب راه ميوفتن بيان اينجا و ما سراپا منتظرشون..
26 آذر 1390

هفته 36 آمی جونم

.. هفته٣٦به حساب خودم  و به حساب دکترم از٧اذر رفتم تو ماه ٩ امشب خاله مونا و خاله رويا برگشتن سنندج و خاله دنيا موند تا دنيا اومدنت فردا  ميرم ازمايش مجدد  
26 آذر 1390

بدون عنوان

  .. هفته ٣٧ دو روز پيش فلورا برات شعر گفته بود و براي خاله دنيا اس كرده بود اي جااان ... ميبيني چقده دوست داره؟ دنيا به شكمم دست ميزنه و هي قربون صدقت ميره و براي ديدنت لحظه شماري ميكنه  ورود به اين هفته يعني خطر -به اميز خدا-رفع شده و تو اگه دنيا بياي يه نوزارد كاملي و نارس محسوب نميشي.مامان قربونت بره الهی راستي امي جوني ،گفته بودم تو دوران بارداريم از غذاهايي كه قبلا بدم اومده مثل ترخينه يا اش عدس حالا به طرز عجيبي خيلي خوشم مياد و جالب اينكه اين اواخر هم از پلو كه عاشقشم زياد خوشم نمياد؟! جالبه نه؟ مامان از شنبه(الان رفتيم تو جمعه)ورزش رو شروع كرده .يه مدل ورزش چرخش كمره كه خانم دكتر بهم گفته انجام بدم كه شونه و با...
26 آذر 1390

بدون عنوان

.. امروز ٦:٣٠رفتيم دكتر با سعيدم و صداي قلبتو شنيديم گل دخترم.به خواست خاله دنيات سعيد صداي قلب موچوبوتو ضبط كرد رو گوشيش.چقدر تند ميزد...درست عین قلب یه بچه گنجشک .ای جان ای جااان ....  وزن مامان ٦٨و فشارش١١ ازمايشم رو ديد و گفت كمي بالاست(البته برای یه زن باردار) ولي جاي نگراني نيست و براي اينكه مطمئن بشه يه ازمايش عصر ساعت ٤برام نوشت ازش چند تا سوال پرسيدم و اينكه درد زايمان حقيقي رو چطور از كاذبش تشخيص بدم و كي بهش زنگ بزنم و همينطور علائمشو و غيره بعدم رفتيم همبرگر و نون همبرگري و غيره. گرفتيم برگشتيم خونه كه ٨شده بود و بابا سعيدت زحمت سرح كردن و درست كردنشو براي من و دنيا كشيد و چقدر هم چسپيد.. امروز خاله دنيا از صب ١٠تا ...
26 آذر 1390

بدون عنوان

.. امشب وارد سه شنبه شديم و مانان از يكشنبه دردهاي كاذبش شروع شده و اين درحاليه كه حدود دوهفته و دو روز تا تاريخ زايمانم زمان مونده نميدونم بد زايمانم يا خوش زايمان و شرايطم توي درد چجوري ميشه  اما از خدا ميخوام زايمان راحت و خوبي داشته باشم امروز با مامان فاطمه صحبت ميكردم كه همه ي نگرانيش مت و زايمانم و شرايطم بود و ميگفت هر لحظه براي تو و اميتيس و سلامتي جفتتون دعا ميكنم و منم بهش گفتم كه توي اين شرايط تنها چيزي كه واقعا بهش نياز دارم همينه....
26 آذر 1390

بدون عنوان

هفته ٣٨ فردا ميرم دكتر براي اخرين سونو و معاينه ي لگن و وضعيت گل دخترم..  به اومدنت چيزي نمونده گوگولي من،به اينكه بگيرمت تو بغلم و نوازشت كنم،بوت كنم و بوست كنم.به اينكه باهات حرف بزنم و اون دست و پاي كوشولوتو بگیرم تو دستام.واااي امي كه دلم مالش ميره وقتي بهشون فك ميكنم...  امشب هم با وجود خستگي بابا سعيدت (كه از صب تا نزديك٧:٣٠غروب تو پاركينگ بالا سر اين كارگرا بود كه داشتن سنسوراي تو پاركينگو نصب ميكردن) و همراهي خاله دنيا خوشمل و مهربون و دوسداشتني رفتيم پياده روي و تو هميشه وقتي مامان شروع به پياده روي ميكنه ساكت ميشي و بدون حركت تا تموم شدن پياده روي بدون ورجه وورجه كردن ميشي .. خاله دنيا هم مثل من و بابايي داره دلش تموم...
26 آذر 1390
1